کد مطلب:7883 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:315

ضرورت شناخت امام از منظر روايات
مقاله


ضرورت شناخت امام از منظر روايات



روايات بسياري كه در حدّ تواتر است در اين باره وارد شده كه ما به خاطر رعايت اختصار به ذكر قسمتي از آن ها كه ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كليني در كتاب كافي آورده است، اكتفا مي كنيم:

1 - خبر صحيح از معاوية بن عمّار روايت است كه: حضرت صادق عليه السلام درباره آيه مباركه «وَللَّهِِ الأَسْمآءُ الحُسْني فَادْعُوهُ بِها»؛ [1] و براي خداوند نيكوترين نام ها است، پس او را با آن ها بخوانيد. فرمود: به خدا قسم، ما آن اسماء حسني (نيكوترين نام ها) هستيم كه خداوند هيچ عملي را از بندگان نمي پذيرد، مگر با شناخت و معرفت ما. [2] .

مي گويم: شايد تعبير از امامان به «اسماء» به خاطر اين باشد كه آنان دليل و راهنماي مردم به سوي خداوند هستند و نشانه هاي قدرت و جبروت الهي مي باشند، همانطور كه اسم نشانه اي است براي صاحب آن كه بر او دلالت مي كند؛ خدا داناست.

2 - خبر صحيح از عبد صالح حضرت موسي بن جعفرعليهما السلام آمده است كه فرمود: حجّت خداوند بر خلقش تمام نمي گردد مگر به وسيله امامي كه شناخته شود. [3] .

مي گويم: اشاره حضرت به وجوب برپا كردن دليل و حجّت بر خداوند متعال است، و شناخت خداوند ممكن نيست مگر به وجود امام عليه السلام، پس شناخت امام بر مردم واجب است و تعيين او بر خداوند لازم.

3 - خبر صحيح خطبه اي از حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام روايت شده است كه در آن، حال و صفات ائمه عليهم السلام را ياد مي كند. در آن خطبه چنين آمده است: به راستي كه خداوند - عزّوجلّ - به وسيله امامان بر حقّ از خاندان پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله از دين خويش پرده برداري كرده و به وجود آنان راه و روش خود را آشكار ساخته، و از درون چشمه دانش خويش به وسيله ايشان عطا فرموده است. از امّت محمّدصلي الله عليه وآله هر كه مقام ولايت امامش را درك كند، مزّه شيرين ايمان را خواهد چشيد، و برتري و زيبايي هاي اسلام را خواهد دانست؛ «لِأَنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وتَعالي نَصَبَ الإِمامَ عَلَماً لِخَلْقِهِ وَجَعَلَهُ حُجَّةً عَلي أَهْلِ مَوادِّهِ وَعالَمِهِ»؛ زيرا خداوند تبارك و تعالي امام را نشانه اي براي ره يابي خلق خود قرار داده و او را بر اهل طبيعت و جهان خويش حجّت ساخته، تاج وقار بر سر او نهاده است. چنان كه نور جبروت او را فرا گرفته، با ارتباطي غيبيي تا آسمان پيوسته، و فيوضات الهي از او قطع نگشته است، و آنچه پيش اوست جز به وسائل كامله او درك نشود. خداوند جز به معرفت امام اعمال بندگان را نمي پذيرد. هر چه از امور مشتبه و مشكل و سنن پيچيده و نامعلوم و فتنه هاي غلطانداز بر امام عرضه شود، كاملاً بر آن ها آگاه و داناست. خداوند - تبارك و تعالي - براي هميشه امامان را از فرزندان حسين عليه السلام به خاطر هدايت خلق اختيار مي كند و از نسل هر امام به منظور به عهده گرفتن منصب راهبري و امامت، يكي را برمي گزيند. آنان را پاك و معصوم ساخته و براي خلق خويش تعيين نموده و مورد پسند و رضاي خويش قرار داده است. هرگاه يكي از امامان عليهم السلام وفات يابد، امام ديگري از نسل وي بر جاي بگمارد، تا راهنمايي نشانگر راه راست آشكار، و نوربخش و هدايتگري درخشان، و حجّتي آگاه بوده باشد. اين امامان از طرف خداوند به پيشوايي مردم نصب شده اند (آنان مردم را) به حقّ هدايت نموده، بدين سان عدالت را اجرا كنند. حجّت هاي الهي، راعيان و داعيان مردم به سوي اويند، كه با راهنمايي هاي آنان، بندگان خدا دينداري كنند، و سرزمين ها به نورشان آباد گردد و از بركت آنان ثروت ها و ذخائر كهن فزوني گيرد. پروردگار، آنان را مايه حيات و زندگي مردم ساخته و به وسيله ايشان تاريكي ها را روشن نموده، و آنان را كليدهاي سخن و ستون هاي اسلام قرار داده است و بدين ترتيب تقدير حتمي الهي در مورد ايشان جاري شده است.

پس امام همان شخصي است كه خداوند او را پسنديده و برگزيده و رهبري مردم را به او تفويض نموده و محرم اسرار غيبي و اميد بندگان خويش قرار داده است، كه به فرمان او قيام نمايد. باري پروردگار او را بدين امور برگزيده و در عالم ذرّ او را زير نظر خود ساخته و پرداخته، و براي همين امور پرورش داده است. پيش از آفرينش موجودات، نور امام را همچون سايه اي در سمت راست عرش آفريد، و در علم غيب خويش حكمتش را به او عنايت فرمود. او را به علم خود برگزيد و به خاطر پاكي اش انتخاب كرد.

امام يادگار است از آدم و بهترين فرزند است از نوح، برگزيده خاندان ابراهيم و سلاله اسماعيل و زبده از عترت محمدصلي الله عليه وآله، كه هميشه در رعايت و عنايت مخصوص خداست؛ او را حفظ مي كند و به حمايت خود نگه مي دارد؛ دام هاي شيطان و لشكريانش را از او دور مي سازد، و حوادث شب هنگام و افسون جادوگران فاسق را از او دفع مي نمايد؛ بدي ها را از او برگردانده تا از بلاها دور و از آفت ها محفوظ بماند، و از لغزش ها معصوم و از هرگونه زشت كاري و هرزگي مصون باشد.

امام در آغاز كارش به خويشتن داري و نيكوكاري مشهور است و در انتهاي امر به عفاف و علم و فضل موصوف. امر امامت پدرش به او مي رسد ولي در زمان حيات پدر دم نمي زند. هنگامي كه دوران امامت و حيات پدرش سپري گشت و مقدّرات الهي در حقّش تحقّق يافت و اراده خداوند او را به سرمنزل محبّت خود برد، يعني عمر پدر پايان يافت، امر خداوند پس از او به وي مي رسد، و خداوند دين خود را به او مي سپرد و وي را بر بندگان حجّت، و در جهان قيّم و سرپرست، و به روح خود تأييد و از علم خود برخوردار و به حقّ گويي آگاهش مي نمايد؛ راز خود را به وي مي سپرد و براي امر بزرگش بپا مي دارد و از فضيلت علمش او را مطّلع مي سازد؛ رهبر خلق و حجّت مطلق اهل عالمش مي گرداند و روشنايي اهل دين و وليّ بندگانش قرار مي دهد و براي امامت خلق، او را مي پسندد و سرّ خويش بدو مي سپرد و وي را حافظ علم خود مي نمايد و حكمتش را در او نهاده، زمامداري اهل دينش را از او مي خواهد، و براي امر بزرگش او را مخصوص مي گرداند و روش هاي دين و فرائض و حدود خود را به وجود او احيا مي نمايد. امام هم با نور درخشنده و درمان هاي سودمند، هنگام حيرت هاي نادانان كه به دام اهل جدل گرفتار آمده اند، به عدل اقدام و قيام كرده و با بيان روشن و راهنمايي هاي واضح از هر سوي مردم را ارشاد مي فرمايد، و در همان خطّ مشي كه پدران راستگوي درستكارش رفته اند مي رود.

پس هر كه حقّ چنين عالمي را ناديده بگيرد، بدبخت و شقاوتمند و هر كه او را انكار نمايد گمراه است، و كسي عليه او كارشكني نكند مگر اين كه بر خداوند - جلّ و علا - جرأت و جسارت كرده باشد. [4] .

يكي از شرح كنندگان گويد: عالم - يعني مخلوق - در عبارت: «وَجَعَلَهُ حُجَّةً عَلي مَوادِّهِ وَعالَمِهِ...» عطف است بر اهل يا بر موادّ، و شايد منظور از اين كلمه عقل ها باشد، زيرا كه موادّ معرفت همان عقل است و اين دو اضافه، يعني موادّ و عالم به ضمير خداوند، به تقدير لام ملكيت و اختصاص است، يعني خداوند امام را حجّت قرار داد بر اهل عقول و غير اهل عقول، زيرا كه امام عليه السلام بر همه مخلوقات حجّت است و هر چيزي بايد كه در تسبيح و تقديس و عبادت و نحوه خضوعش به امام مراجعه كند.

احتمال ديگري نيز هست كه منظور از موادّ عالم، زمانيات و جسمانيات باشد و منظور از عالم، عالم مجرّدات و روحانيات. امّا احتمال اين كه مراد از اهل موادّ، اهل محبّت باشد بعيد است. چنان كه عطف را تفسير و بيان مطلب قبل پنداريم.

مي گويم: قول صحيح آن است كه مجرّدي غير از خداوند متعال نيست، و سخن فوق در اين باره - كه مجرّدي غير خداوند فرض شود - دليل محكمي ندارد، بلكه دليل برخلاف آن هست كه در جاي خود ثابت شده است و اين جا جاي گستردن بحث نيست. و امّا عطف را تفسير و بيان مطلب قبل دانستن بعيد نيست، هرچند كه قاعده اين است كه با عطف، معني ديگري ذكر شود.

4 - به سندي همچون صحيح از حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السلام روايت است كه فرمود: بنده خدا مؤمن نخواهد بود مگر اين كه خدا و رسول و همه امامان عليهم السلام را بشناسد و نيز امام زمانش را بشناسد و در تمام امور خود به او مراجعه كند و تسليم امر وي باشد. سپس فرمود: چگونه مي شود كه آخرين امام را بشناسد در صورتي كه اوّلين امام را نشناخته باشد. [5] .

5 - به سند صحيح از زراره روايت است كه گفت: به حضرت امام باقرعليه السلام گفتم: مرا از شناخت امام از شما خاندان آگاه ساز، آيا شناخت او بر همه مردم واجب است؟ فرمود: خداوند - عزّوجلّ - حضرت محمّدصلي الله عليه وآله را بر همه مردم جهان به عنوان رسول و حجّت الهي بر همه خلايق در زمين برانگيخت. پس هر آن كه به خداوند و حضرت محمّدصلي الله عليه وآله رسول خدا ايمان آورد و از او پيروي نمود و رسالتش را تصديق كرد، واجب است بر او كه امام از ما را بازشناسد و هر آن كه ايمان به خدا و رسول او نياورده، از وي تبعيّت نكرده، او را تصديق ننموده و حقّ خدا و رسول او را نشناخته، چگونه بر او واجب باشد شناخت امام در حالي كه هنوز ايمان به خدا و رسول او نياورده و حقّ آن ها را نشناخته است؟ [6] .

مي گويم: منظور اين است كه وجوب معرفت و شناخت خدا و رسول از نظر رتبه مقدّم است بر وجوب شناخت امام، نه اين كه نفي وجوب امام شده باشد از كسي كه خدا و رسول را نمي شناسد. به عبارت ديگر بر هر كس در مرحله اوّل لازم و واجب است خدا و رسول او را بشناسد و در مرحله دوم نسبت به امام و پيشوايي كه خداوند براي او تعيين فرموده شناخت و معرفت پيدا كند.

و در خبر صحيح از محمد بن مسلم روايت است كه گفت: شنيدم حضرت باقرعليه السلام مي فرمود: هر كه دينداري خدا كند در حالي كه خود را در آن به رنج اندازد ولي امام منصوب از طرف خدا براي او نباشد، تلاش او پذيرفته نيست و گمراه و سرگردان است، و خداوند كردار او را بد مي شمارد. او به مانند گوسفندي است كه از چوپان و گله خود گم شده و شب و روز مي جهد و مي دود، و مي رود و مي آيد و شب گله غريبي ببيند و بدان دل نهد و فريب آن بخورد و با آن در آغلش شب را بگذراند، و هنگامي كه چوپان، گله خود را براند، آن چوپان و گله را نشناسد و سرگردان بجهد و چوپان و گله خود را بطلبد، و گله اي با چوپانش ببيند و بدان دل نهد و فريفته گردد، و چوپان بر آن بانگ زند كه: به چوپان و گله خودت پيوند، زيرا تو گم گشته و سرگرداني و از چوپان و گله ات بركناري، و آن گوسفند گم شده، هراسان و سرگردان و تنها بجهد و چوپاني ندارد كه او را به چراگاه خودش رهبري كند و يا برگرداند. در همين اثنا كه حيران است، بناگاه گرگ از گم شدنش فرصت جويي كند و او را بخورد. «وَاللَّهِ يا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ لا إِمامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ طاهِرٍ [ظاهِرٍ] عادِلٍ أَصْبَحَ ضالاًّ تائِهاً...»؛ به خدا قسم اي محمد! حال كسي كه در اين امّت به دامان امامي كه طاهر [يا ظاهر] منصوب از طرف خداوند بوده باشد دست نزند، گم شده و سرگردان است و اگر بر اين حال بميرد در كفر يا نفاق مرده است. اي محمد! بدان كه رهبران ستم و پيروانشان از دين خدا بركنارند، راستي كه گمراهند و گمراه كننده و همه كارهايشان مانند خاكستري است در برابر گردباد روز طوفاني، به هيچ وجه بر آنچه كسب كرده اند دسترسي ندارند. اين است همان گمراهي دور. [7] .

مي گويم: اين كه مي فرمايد: «مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هذِهِ الأُمَّةِ لا إِمامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ طاهِرٍ [ظاهِرٍ] عادِلٍ...»؛ اگر در متن حديث طاهر باشد، منظور عصمت امام است، يعني هر كه دست به دامن امام معصومي نزند... و اگر ظاهر باشد، يعني وجود امامي كه آشكار است براي مردم با دلايل واضح و نشانه هاي روشن، هر چند كه امام از نظرهاي كوتاه بين غايب باشد. [8] .

7 - و به سندي كه مانند صحيح يا بنا به بعضي وجوه، صحيح است از حضرت باقرعليه السلام روايت است كه فرمود: البته كسي خداي را مي شناسد و عبادت مي كند كه خداوند را و امام خود را كه از خاندان ما است بشناسد، و هر آن كه خداي - عزّوجلّ - را شناخته و امام از خاندان ما را نشناخته باشد، غير خدا را شناخته و عبادت كرده است. به خدا سوگند گمراهي همين است.

8 - و در خبر صحيح از حضرت باقرعليه السلام آمده است كه فرمود: قلّه و بلندي امر و كليد آن و راه اشيا و رضايت پروردگار اطاعت از امام است، بعد از معرفت و شناخت او كه خداوند - عزّوجلّ - مي فرمايد: «وَمَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً...»؛ [9] هر آن كه از فرستاده حقّ پيروي مي كند به راستي كه خداي را اطاعت كرده است و هر كه سرباز زند پس تو مسؤول او نيستي. و اگر شخصي شب ها به عبادت برخيزد و روزهايش را روزه بدارد و تمام مالش را صدقه دهد و همه سال هاي عمرش حجّ خانه كعبه را انجام دهد، امّا ولايت وليّ خدا را نشناسد تا از او پيروي كند و تمام اعمالش با راهنمايي او انجام پذيرد، حقّ ثواب نزد خداوند براي او نيست و او از اهل ايمان نمي باشد. [10] .

9 - و در خبر صحيح از عيسي بن السري ابواليسع روايت شده است كه گفت: به حضرت ابوعبد اللَّه الصادق عليه السلام گفتم: پايه هاي اسلام را كه هيچ كس نمي تواند در شناختن آن ها تقصير كند و اگر در آن ها اخلال نمايد دينش فاسد خواهد بود و اعمالش بر درگاه الهي پذيرفته نيست و هر كه آن ها را بشناسد و به آن ها عمل كند دينش مورد پسند پروردگار بوده و به خاطر ندانستن امور ديگر در فشار واقع نخواهد شد براي من بيان فرماييد؟

فرمود: شهادت لا إله إلاّ اللَّه و ايمان به اين كه محمّدصلي الله عليه وآله فرستاده و رسول خدا است و اقرار به آنچه به آن حضرت از جانب خدا آورده، و حقّ زكات كه در اموال هست و ولايتي كه خداوند امر فرمود - ولايت آل محمّدعليهم السلام - مي باشد.

راوي پرسيد: «هَلْ فِي الوِلايَةِ شَيْ ءٌ دُونَ شَيْ ءٍ فَضْلٌ يُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ؟»؛ آيا در ولايت چيزي كم تر از چيز ديگر هست (مرتبه هاي مختلف هست) كه اقلّ مراتب آن فهميده شود؟ فرمود: آري، خداوند متعال مي فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ [11] اي كساني كه ايمان آورده ايد! خدا و رسول و اولياي امر خودتان را اطاعت كنيد. و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرموده: «مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيْتَةً جاهِلِيَّةً»؛ هر كس در حالي بميرد كه امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است.

و اين امام، پيامبرصلي الله عليه وآله بود و علي عليه السلام بود، ولي ديگران گفتند معاويه است. سپس حسن عليه السلام بود و بعد از او حسين عليه السلام و ديگران گفتند يزيد بن معاويه!! نه! نه! اين ها برابر نبودند. آن گاه ساكت شد و بعد فرمود: آيا برايت نيفزايم؟ حَكَم الأعور يكي از حضّار عرضه داشت: چرا، فدايت گردم. فرمود: سپس عليّ بن الحسين عليهما السلام بود، سپس ابوجعفر محمّد بن علي عليهما السلام، و شيعيان پيش از زمان امامت حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام مناسك حجّ خود را نمي دانستند تا اين كه آن حضرت درب علم را بر آنان گشود و مناسك حجّ و حلال و حرام را بيان فرمود تا اين كه مردم نيازشان به اهل بيت عليهم السلام شد، بعد از آن كه به ديگران نيازمند بودند و بدين ترتيب خواهد گذشت و زمين جز با امام نخواهد بود. و هر كس بميرد در حالي كه امام خود را نشناخته باشد مانند آن است كه در دوران جاهليّت مرده باشد، و نيازمندترين وقت براي تو نسبت به آنچه بر آن هستي، هنگامي است كه روحت به اين جا برسد - به گلويش اشاره كرد - و دنيا از تو جدا شود، خواهي گفت: من بر وضع خوبي بودم و مذهب نيكي داشتم. [12] .

مي گويم: اين كه راوي پرسيد (آيا در ولايت چيزي كم تر از چيزي هست؟) دو احتمال دارد:

الف) آيا حدّ معيّني براي ولايت وجود دارد كه كم تر از آن حدّ جايز نباشد كه سائل آن را اخذ كند؟ كه امام عليه السلام با ذكر دو امر او را پاسخ گفت: اوّل معرفت امام و دوم اطاعت از او، و استدلال نمود به آيه كريمه اطاعت و به روايت پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله درباره معرفت امام عليه السلام، و اين وجه را حديث صحيحي كه گذشت تأييد مي كند.

ب) اين كه منظور بيان دليل از قرآن يا سنّت پيغمبرصلي الله عليه وآله است كه بر وجوب ولايت آل محمدعليهم السلام دلالت كند تا بر مخالفين حجّت باشد، چون كه وقتي حضرت فرمود: «ولايتي كه خداوند به آن امر فرموده، ولايت آل محمّدعليهم السلام است». راوي سؤال كرد: آيا در اين باره چيزي هست يعني دليلي كه معتبر باشد نزد مخالفين كه نتوانند آن را ردّ يا انكار كنند؟ پس آن حضرت دو دليل ذكر كرد، يكي از قرآن مجيد و ديگري از سنّت كه آن ها را مخالفين نمي توانند ردّ كنند.

توضيح: دلالت آيه و حديثي كه امام عليه السلام استدلال فرمود اين كه: هر كس كم ترين بينشي داشته باشد، اگر عقلش را قاضي قرار دهد اعتراف خواهد كرد كه خداوند متعال به بندگان مؤمن خود امر نمي كند از يك نفر فاسق فاجر معصيت كار ستمگر پيروي نمايند، بلكه آن ها را امر مي كند كه از يك انسان عالم و زاهد و معصوم پيروي نمايند. همچنين پيغمبرصلي الله عليه وآله حكم نمي كند كه هر كس بميرد در حالي كه يك ا نسان متجاهر به انواع گناه و معصيت مثل معاويه و يزيد و امثال اين ها را نشناخته باشد به مردن جاهليت مرده است، بلكه واجب است به كسي رجوع شود كه جز به وسيله او احكام را نتوان شناخت. و مؤيّد اين احتمال آخر حديث است كه فرمود: «وَقالَ الآخَرُونَ يَزِيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ وَحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ وَلا سَواءَ وَلا سَواء».

روايت صحيح محمد مسلم كه قبلاً گذشت نيز مؤيّد اين معناست.

10 - در حديث صحيح از حارث بن المغيرة آمده كه گفت: به حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام گفتم: آياپيغمبرصلي الله عليه وآله فرموده است: «مَنْ ماتَ وَلا يَعْرِفُ إِمامَهُ ماتَ مَيْتَةً جاهِلِيَّةً»؟ فرمود: آري. عرضه داشتم: اين كدام جاهليت است آيا جاهليت مطلق يا جاهليت كسي كه امامش را نشناخته؟ فرمود: جاهليت كفر و نفاق و ضلال. [13] .

مي گويم: احاديث وارده در اين باب بسيار زياد است.

11 - و در كمال الدين آمده كه: امام ابوالحسن موسي بن جعفرعليهما السلام فرمود: هر كس در چهار چيز شك كند به همه اموري كه خداوند تبارك و تعالي نازل فرموده كافر است، يكي از آن ها معرفت امام در هر زمان به شخص و صفتش مي باشد. [14] .

12 - همچنين در آن كتاب از امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش عليهم السلام آمده كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: هر كس قائم از فرزندان مرا در زمان غيبتش منكر شود به مرگ جاهليت مرده است. [15] .

13 - و در همان كتاب از حضرت صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله روايت است كه فرمود: هر كس منكر قائم از فرزندانم شود مرا منكر شده است. [16] .

14 - و در غيبت نعماني به سند خود از حضرت صادق عليه السلام آورده كه آن حضرت فرموده: هر كس شبي را به صبح آورد در حالي كه امام زمانش را نشناسد به مردن جاهليت مي ميرد. [17] .

و اخبار بسيار ديگر كه از ائمه اطهارعليهم السلام روايت شده است.

و امّا منظور از معرفت و شناخت چيست؟ در اوّل باب هشتم خواهد آمد كه آنچه واجب است در معرفت دو امر است: يكي شناختن شخص امام با اسم و نسب او. دوم: شناخت صفات و خصوصيات او كه با آن ها از ديگران امتياز مي يابد. ان شاء اللَّه به تفصيل خواهد آمد.

توجّه: متأخّرين از مجتهدين برآنند كه: خبر صحيح آن است كه راوي آن در هر طبقه عادل امامي باشد. ولي متقدّمين گفته اند: خبر صحيح خبري است كه اطمينان حاصل شود كه از معصوم صادر شده است. در اين باب منظور من از صحيح همان معني اوّل است و هر گاه تعبير كرده ام كه اين خبر همچون صحيح است يا بنابر بعضي وجوه صحيح، كه معني دوم است.



پي نوشتها:



[1] سوره اعراف، آيه 180.

[2] اصول كافي: 249:2.

[3] اصول كافي: 143:1.

[4] اصول كافي: 203:1.

[5] اصول كافي: 180:1.

[6] اصول كافي: 180:1.

[7] اصول كافي: 374:1.

[8] مؤيّد اين مطلب روايتي است كه ثقة الاسلام كليني در كافي (336:2 حديث 3) از مفضّل بن عمر نقل مي كند كه گفت: از حضرت ابوعبد اللَّه (امام صادق عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: مبادا فاش كنيد، به خدا قسم امام شما سالياني از روزگار غايب خواهد شد و شما در امتحان سخت واقع خواهيد شد. تا اينكه درباره او سخنان مختلف گفته مي شود: مرده، كشته شده، در كدام وادي رفته است؟ البته ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد بود و در امواج حوادث واژگون خواهند شد؛ همانطور كه كشتي در امواج دريا واژگون مي شود. پس كسي نجات نمي يابد مگر آنكه خداوند از او پيمان گرفته، و در دلش ايمان ثبت گرديده، و او را به وحي از جانب خود تأييد نموده باشد، و دوازده پرچم اشتباه انداز برپا خواهد شد كه بايد ردّ شود، كه نمي دانند به كدام سو رو كنند. راوي گويد: آنگاه گريه كردم و گفتم: پس چه بايد كرد؟ آن حضرت نگاهي به آفتاب افكند كه به ايوان تابيده بود و فرمود: اي اباعبد اللَّه اين آفتاب را مي بيني؟ گفتم: آري. فرمود: به خدا سوگند امر ما از آفتاب روشن تر است. (مؤلف).

[9] سوره نساء، آيه 80.

[10] اصول كافي: 185:1.

[11] سوره نساء، آيه 59.

[12] اصول كافي: 19:2.

[13] اصول كافي: 377:2.

[14] كمال الدين: 413:2.

[15] كمال الدين: 412:2.

[16] كمال الدين: 412:2.

[17] الغيبة، شيخ نعماني: 63.